گفتم رضا و دل پريدگفتم رضا و اشک ريختگفتم رضا و ناله زدگفتم رضا و آه دادگفتم رضا فرياد زدگفتم رضا گفتا مگواين دل مگر غمناک نيستاين دل مگر بيمار نيستاين دل مگر عاشق نشداين دل مگر صيدش نشدگفتم که زائر بوده اي؟گفتم که مشهد رفته اي ؟گفتم ضريحش ديده اي؟گفتم رضا گفتا نگوهر ساله با شور و شياقآه دلي از بحر يارسر ميدهم اين من، خداکز دوري مولا رضاديگر ندارم تاب و ناقصد زيارت کرده امديدار رويش کرده امحال من شوريده دليا بار الهي پس به کي؟اين سالها بيخود گذشتاين روزها نالان گذشتحال من شوريده دلمولا رضايم پس به کي؟
گفت که آقا طالب استشمس الشموس عالم استگفتم که عيب از من بودروي سياه از من بودبا اين من بد حال و دلراهي ندارم، يا حسين.